حسام الدین شفیعیان-داستان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان-داستان

۱۵۱ بازديد

حسام الدین شفیعیان-داستان

۱۵۶ بازديد

قطار شماره123 /ایستگاه آخر/

۱۵۱ بازديد

بنام خداوند بخشنده و مهربان

 

قطار شماره123

 

/ایستگاه آخر/

سریع می رودو آرام می ایستد .گاهی به آرامی تلق تلق می کند و گاهی به سرعت از تمام زندگی ای

که در جریان هست رد می شود.مناظری زیبا پنجره هایی هستن رو به قطار و آدمک هایی مصنوعی

کنار یک چارچوب و یک پنجره پشت یک حصار و رو به یک دنیا تنها قطارست که از پیچ و خم ها

رد می شود و قطار ها هستن که از کنار هم رد می شوند رد می شود و رد می شوندو می روند فقط قطارها.

آدمک ها از دیدن سایه های خود بر روی حصار های شیشه ای لذت می برند و با سایه ی خود دست تکان می دهند.

خیلی سالست که چند تکه آهن به هم چسبیده که سر و ته آن را فقط باید از جایی دورتر از زمین نگریست هم پای هم

می رون و می روند و می روند تا به آخرین ایستگاه برسند و باز نقطه سر خط.

زندگی در حرکتست و قطار دوربینی است که فقط از پشت آن می توان همه جا را نگاه کرد و عکس نگرفت مگر با قطاری

به شماره 123که در همین نزدیکیهاست و به ایستگاه آخرش رسیده است.

نویسنده-حسام الدین شفیعیان/ قطار شماره123

خانه متروکه

۱۴۹ بازديد

بنام خداوند بخشنده و مهربان

داستان کوتاه

خانه متروکه

-------------------------

ته همین بن بست هست میگن یه خونه ایه که از توش صداهایی میاد.

بنظرت ارواح هستن

نه من نظرم اینه که دیوارهای خونه صدا میدن!

مگه دیوار ها هم صدا میدن

نه ولی خب غیر این تو ذهنم نمیتونم پردازش دیگه ای داشته باشم

پس خواهشن فکر نکن 

تو نظرت چیه

بنظر من چند تا روح هستن با هم درگیر میشن زد خورد میشه بعد حتما چیزی هم بهم پرتاب میکنن

مثلان چی

دمپایی

ولی بنظر من پشت در چوبی اون خونه گرگ داره

چرا گرگ

چون صدای زوزه شنیدن

تازه شنیدن که یک نفر بلند بلند آهنگ میخونده

چی میخونده

چمیدونم حتما یه چیزی که منو تو نمیفهمیم

تازه همسایه ها میگن تو خونه برق روشن خاموش میشه

نه بابا

ولا

ولی بنظرم خونه متروکه برق نداره

خب بدن کنتور بگیرن

نه بابا کنتور خطرناکه

چرا

چون هی برقو خاموش روشن میکنن ممکنه آتیش سوزی بشه

اگه روح بتونه برق روشن کنه منم دکترامو میگیرم

تو اول برو نهضت رو تموم کن بعد بیا با هم سر بحث پایان نامه نهضتت حرف میزنیم

خودت چی

بدبخت من لیسانس رشته برق و تکنولوژی نانو دارم

جلل خالق چه رشته ایه باز این

نان و نانو و تکنولوژی

اه الان رشته نانوایی صنعتی سنتی هم داریم

رشته روح برون کنی چی

بستگی داره

وای من دیگه تا سر کوچه هم نمیتونم برم

چرا

شاید روح اونجا هم باشه

خب روح که ترس نداره تو بیشتر ترسناکی

مثلن چرا

تو وقتی میخندی آدم یاد فیلم ارواح میفته

چطور

بد قهقه میزنی

خودت چی

من وقتی میخندم دوتا دندون جلوم میاد جلو منتها تو میخندی فک آدم میفته

خلاصه مواظب باش در خونه بپری ممکنه بهت بگن روح گیر هست

خب چی اشکال داره

روح اینجا خیلی اهمیت داره

چطوری

هر کی میخواد فحشی بده روحی میده

بنظر من این خونه هیچی توش نیست

جک گفتی خب خونه متروکه توش میخوای مجلس عروسی برقرار کنن

چه اشکال داره مگه تازه روح ها هم شاد میشن

نه دیگه روح ها هم مجلس عروسی نمیرن

چرا

چون نگاه کن برق خونه روشن خاموش شد

چی میگی

ندیدی

نه

حواست جمع کن

در خونه داره باز میشه نترس نترس من هستم ها

برو جلو برو

باشه حواست بهم باشه

اه در واقعن داره باز میشه

شلوار چارخونه

پرویز

کجا رفتی منو تنها نزار تو رو خدا

روح شلوار چارخونه وای چقدر ترسناک

شما کیستی

خودت کیستی

من اینجا خونمه

آخه اینجا کسی نمیشینه

ولا من 20 ساله اینجام

شاید آدرسو اشتباه اومدم

نه درست اومدی

پس شما که روح نیستی

شما کیستی

من علاقمند به دیدن روح

آخه پسر جون روح با شلوار چهارخونه دیدی مگه که دستش سطل آشغالم باشه

نکنه تو دزد باشی

نه ولا دزد که نیستم اما غافلگیر شدم

چرا

آخه بمن گفتن اینجا چند تاروح با هم شبا سر و صدا میکنن

آهام اونا توهم دارن

یعنی این کوچه توهم زدن

چرا

علاقمندن که حتما این خونه توش روح باشه

چرا

که بعد بگن ای فحش روحی بدن

چون من برق کم مصرف میکنم فکر میکنن اینجا تاریکه درشم قدیمیه عوض نمیکنم

بعدشم کلمو بیرون میکنم فکر میکنن روح اومده چون کله من برق میزنه

ولی کله شما برق نمیزنه بیشتر تو چشم میزنه

مواظب باش کلمو چشم نزنی

نه ولا این کله چشم زدن نداره دیگه فقط باید شانه کنید موهاتونو چند لاخ با هم ببافید خیلی مده

برو بچه خودتو دست بنداز میگم لولو بیاد بخوردت

نه لولو لازم نیست 

رفیقت کجا رفت

شما از کجا دیدید

از اون بالا گوشه

حالا اگه خواستی ادرنالین خونت بره بالا فیلم پشت در روح میاد با زیر نویس نگاه کن

اه اونو دیدم

پس فیلم پشت در روح نمیاد بدون زیر نویس نگاه کن

آهام اونو ندیدم

راستی شما خونه متروکه خفن سراغ ندارید

چرا

کجا

قبرستون

خیلی هم خفنه 

نه قبرستون نه وهم آلوده باشه مه خونه متروکه خفن باشه

آهام خب اون باید بری فیلم مه از کجا ترس از کجا رو نگاه کنی

حالا هم برو لالا کن خونتون مسواک یادت نره راستی به دوستت بگو فندق زیاد بخوره

چون تو رو فندق فرض کرده

نه من پسته دوست دارم

خب برو اخبار چندو سی داره میخوام برم نگاه کنم از کنار برو قاطی آدما نشی

باشه من رفتم

خداحافظ

---------------------

نویسنده-حسام الدین شفیعیان

قطار شماره123 داستان شماره2

۱۴۶ بازديد

قطار شماره123

 

داستان شماره2

 ===========

قطار به آرامی شروع به حرکت می کند..ایستگاه اول واگن های آبی با یک خط سبز به شماره123...

رد می شود رد می شود رد می شود..نرده های آبی.پیرمردی در حال دست تکان دادن است.پوست نارنگی

.مقداری آب یخ..پیرمرد صورتش را می گیرد و به زمین می افتد.کوپه14-چند جوان موتراشیده با کلاه های

هم رنگ یکی دفترچه سفید رنگی را نگاه می کند اون یکی که موهاش چند نمره بالاتره به نشان روی آستینش

نگاه می کند و کتابی بدست دارد که فقط یک صفحه ی آن را می خواند همان عکسی که بین صفحه 45و 46

قرار داده است.روی صورتش چند لک دارد مدام دهنش می جنبد ..تخمه آفتابگردان.بادام خاکی. خیلی لاغر

و قد کوتاه رو آستینش یک خط داره حسابی مشغول خواندن کتاب عاشق فلسفه.فقط چند دقیقه سکوت و دوباره

همهمه خاطره..جک .پیرمردبه کمک چند لباس آبی به داخل سالن برده شد بعد از خوردن یک لیوان آب حالش

سرجایش آمد در واگن 3..انتهای سالن مردی کنار پنجره ایستاده و سیگار می کشد.کوپه18-فروشنده با سبیلهای پت

پهنش ور می رود زنی جوان از کنار مردی که در انتهای سالن ایستاده رد می شود.بفرما سیگار تنها تکه ای است که

زن به مرد می اندازد ..فروشنده که دم در کوپه اش ایستاده به طرف مرد می رودو در مقابل زن یقه مرد را می گیرد

و درگیری پیش می آید سیگارش می افتد با دخالت چندنفر از هم سوا می شوند بعد از رد و بدل شدن چند بدو بیراه

مرد فروشنده یواشکی به زن چشمکی می زند .زن تا رسیدن به ایستگاه اول چند بار پارچ آب را به کوپه 18 می آورد

و برمی گردد و در انتهای سالن طی همین چند دفه سری هم به دستشویی می زند و پارچ را چپه به کوپه اش می برد.

دختری جوان در جایی دورتر از اینجا ساعت 4قرار دارد ..اتومبیل پراید .مردی که موهایش بلند است.یک شاخه گل رز..

آبمیوه .پارک و برگشت به خانه..حرف های مادرش را گوش می دهد  می داند که باید یکسال بیشتر صبر کند تا صاحب

عکسی که زیر فرش است برگردد.موبایل زن زنگ می زند پارچ دیگر دستش نیست و خالی سرجایش است پدرش است

ماجرای نارنگی و آبی که به صورتش خورده را تعریف می کند و سفارش می کند که زیاد پیش مادرش نماند و گول

حرف هایش را نخورد و چند فحش جور و واجور هم با لقب مرتیکه به کسی می دهد که حتی یک بار هم ندیده اش و دخترش

را سفارش می کند که مواظب آن مرتیکه نام باشد .شب فرا رسیده است.وقت شام است ..کوپه 18-فروشنده دو پرس غذا گرفته

است و به جای خوردن غذا در رستوران قطار می رود تا در کوپه ای همین نزدیکی ها شامش را بخورد .کوپه 14-ضیافت شام

.گروه بی موها و چند لاخ شوید بیشترها دور هم حلقه زدن و مشغول تقسیم غذاهای سفارشی خانه و آشپزخانه مادر هستن از کتلت

و کوکوسبزی تا اسفناج در بساط ضیافت شام پیدا است و یک نوشابه خانواده.قطار می رودو می رودو می رود؟تا به آخرین ایستگاهش

برسد.کوله ها آماده کنار در کوپه روی هم چیده شده اند.قطار به آرامی می ایستد ..ایستگاه آخر واگن های آبی با یک خط سبز به شماره

123..و مسافرانی که می روند تا در شلوغی شهری بزرگ گم شوند و قطار شماره 123که بزودی به سر جای اولش باز خواهد گشت.

 

قطار شماره 123-نویسنده-حسام الدین شفیعیان

1388